و در سومین شب شعر استانی همراه با خورشید این ابیات از محمدرضا مرادی زاده از یزد تقدیم به آن عارف و عالم بزرگ؛ برای اینکه همگان بدانند ما همواره به یادش هستیم و فراموشش نخواهیم کرد:
شعری از محمدرضا مرادی زاده از یزد در فراق استاد "شفق"
عالم علم زمان بود ولی هیچ نگفت | آگه از فنّ بیان بود ولی هیچ نگفت |
در دلش جوش و خروش و به لبش مهر سکوت | عارف سر ّ نهان بود ولی هیچ نگفت |
دل دریایی او لحظه ای آرام نداشت | کاشف درّ زمان بود ولی هیچ نگفت |
بر لبش باغ تبسم نفسش بوی بهار | حامی فکر جوان بود ولی هیچ نگفت |
بوسه میزد همه شب بر لب ارباب هنر | صاحب طبع روان بود ولی هیچ نگفت |
زنده می شد دلش از زمزمه صبح بهار | عاشق بانگ اذان بود ولی هیچ نگفت |
سایه اش بر سرمان عطر محبت پاشید | مرشد کوچه یمان بود ولی هیچ نگفت |
یزدفردا
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
شنبه 16,نوامبر,2024